سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ سخنان نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، آن است که چون کسی به دیگری بگوید : «از خدا بترس»، آن شخص پاسخ دهد : «تو خودت را بپای» [و پندش را گوشنکند] . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
جمعه 97 اسفند 24 , ساعت 8:50 صبح

 

متن روضه علی اکبر علیه اسلام توسط رهبر عزیز انقلاب

(لهوف، سید بن طاووس) می‌گوید: فَلَمّا لَم یَبقَ مَعَهُ سِوی اَهلِ بَیتِهِ، یعنی وقتی که همه اصحاب امام حسین به شهادت رسیدند و غیر از خانواده او کسی با او باقی نماند، خَرَجَ عَلیُ بنِ الحُسَین عَلیهِ السلام، علی اکبر از خیمه‌گاه خارج شد. وَ کانَ مِن اَصبَحِ النّاسِ وَجهَاً. یعنی علی اکبر یکی از زیباترین جوانها بود. فَاستَأذَنَ اَباهُ فی القِتال. آمد پیش پدر گفت پدر! حالا اجازه بده من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم [گریه آقا]. فَأَذِنَ لَهُ. یعنی هیچ مقاومتی نکرد، به او اجازه داد. این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام به او بگوید: نرو! بایست! این پاره تن خود اوست، پاره جگر خود اوست، حالا که می‌خواهد برود باید امام حسین اجازه بدهد. این انفاق امام حسین است، این اسماعیل حسین است که می‌رود به میدان. فَأَذِنَ لَهُ. اجازه داد که برود. اما همین که علی اکبر راه افتاد به طرف میدان، ثَمَّ نَظَرَ اِلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنهُ. یک نگاهی از روی نومیدی به قد و قامت علی اکبر انداخت. وَ اَرخی عَلَیهِ السَّلامِ عَینُهُ وَ بَکی. ثُمَّ قالَ: اَللّهُمَ اشهَد، گفت: خدایا! خودت شاهد باش، فَقَد بَرَزَ اِلَیهِم غُلامٌ اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِک. یعنی جوانی را فرستادم به جنگ و به کام مرگ که از همه مردم شبیه‌تر بود به پیغمبر، هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت. به به! چه جوانی! اخلاقش هم به پیغمبر از همه شبیه‌تر است، قیافه‌اش هم به پیغمبر از همه شبیه‌تر است، حرف زدنش هم به حرف زدن پیغمبر از همه شبیه‌تر است.

شما ببینید امام حسین به یک چنین جوانی چقدر علاقه‌مند است؛ عشق می‌ورزد به این جوان. نه فقط به خاطر اینکه پسرش است؛ به خاطر شباهت، این جور شباهتی آن هم به پیغمبر، آن هم حسینی که تو بغل پیغمبر بزرگ شده است. خیلی علاقه دارد به این پسر، خیلی برایش سخت است رفتن این پسر به میدان جنگ

بعد رفت بالاخره. حالا عبارات دیگری دارد آنها را نمی‌خوانم. نقل می‌کند مرحوم ابن طاووس که این جوان رفت به میدان جنگ و چه جور جنگید و بعد برگشت پیش پدرش و گفت: پدرجان! تشنگی دارد مرا می‌کشد؛ اگر آبی داری به من بده. حضرت هم آن جواب را بهش دادند و برگشت رفت به طرف میدان.

حالا از اینجا می‌خوانیم: فَقَدَّمَ نَحوَ القَوم، حضرت فرمود به او در جواب که برو بجنگ و طولی نخواهد کشید که سیراب خواهی شد، به دست جدت سیراب خواهی شد. فَرَجَعَ الی مَوقِفِ النَّضال. علی اکبر برگشت به جای جنگ، به صحنه جنگیدن. وَ قاتَلَ اَعظَمَ القِتال. این ابن طاووس هست ها! آدم ثقه‌ای است؛ این جور نیست که حالا برای گریه گرفتن به صورت مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفی بزند؛ نه. عباراتش، عبارات متقنی است. می‌گوید: قاتَلَ اَعظَمَ القِتال. بزرگترین جنگ را علی اکبر کرد. در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آنی که مقداری جنگید و اینها: فَرَماهُ مُنقِذِ بنِ مُرَّةِ العبدی لَعَنَهُ الله، یکی از افراد دشمن او را بِسَهمٍ، با یک تیری هدف گرفت آن حضرت را، فَصَرِعَهُ. او را از روی اسب به روی زمین انداخت با آن تیر. فَنادی یا اَبَتاهُ عَلَیکَ السَّلام. صدای جوان بلند شد: پدر! خدا حافظ! هذا جَدّی یُقرِئُکَ السَّلام. این جدّم پیغمبر است به تو سلام می‌‎رساند وَ یَقولُ: عَجِّلِ القُدومَ عَلَینا. می‌گوید: زود بیا فرزندم حسین! بر ما وارد شو. همین یک کلمه را علی اکبر بر زبان جاری کرد. ثُمَّ شَهِقَ شَهقَةً فَماتَ. بعد آهی کشید یا فریادی کشید و جان از بدنش بیرون رفت.

فَجاءَ الحُسَینُ علیه السَّلام. امام حسین تا صدای فرزند را شنید، آمد به طرف میدان جنگ؛ آنجایی که جوانش روی زمین افتاده است. حَتّی وََقَفَ عَلَیهِ. آمد تا بالای سر این جوان رسید. وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ. صورتش را روی صورت علی اکبر گذاشت. وَ قالَ قَتَلَ الله قَوماً قَتَلوکَ ما اَجرَءَهُم عَلی الله. حضرت شروع کردند این کلمات را ... چند جمله‌ای را نقل می‌کند که حضرت صورتشان را گذاشتند روی صورت علی اکبر و این کلمات را بنا کردند گفتن.

قالَ الرّاوی. راوی نقل می‌کند؛ کسی که این قضایا را از نزدیک به چشم خودش دیده است و نقل کرده است می‌گوید که، وَ قالَ الرّاوی فَخَرَجَ زَینَبُ بِنتَ عَلیٍ عَلیهِ السلام. می‌گوید یک وقت دیدیم زینب از خیمه‌ها خارج شد. فَنادی یا حَبیباه! یابنَ اخاه! صدایش بلند شد: ای عزیز من! ای برادر زاده من! وَ جائَت فَأَکَّبَت عَلَیهِ. آمد خودش را انداخت روی پیکر بی جان علی اکبر. فَجاءَ الحُسَینُ عَلیهِ السَّلامُ فَأَخَذَها وَ رَدَّها اِلی النِّساء. حضرت آمدند بازوی خواهرشان را گرفتند، او را از روی جسد علی اکبر بلند کردند فرستادند پیش زنها؛ مناسب نبود توی میدان جنگ. ثُمَّ جَعَلَ اَهلِ بَیتِهِ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِم یَخرُجُ الرَّجُلُ مِنهُم بَعدَ الرَّجُل. آنوقت دنباله این قضیه را نقل می‌کند. البته اگر این عبارات را بخواهیم بخوانیم، واقعاً دل انسان آب می‌شود از شنیدن این کلمات.

من یک مطلبی به ذهنم رسید از این عبارت ابن طاووس که می‌گوید: فَأَکَّبَت عَلَیهِ. یعنی زینب که آمد - آنی که در این جمله ابن طاووس هست که از روایاتی حتماً اخبار صحیحی نقل کرده‌اند- امام حسین را نمی‌گوید خودش را انداخت روی بدن علی اکبر؛ امام حسین فقط صورتش را گذاشت روی صورت جوانش. اما آنی که خودش را انداخت روی بدن علی اکبر از روی بیتابی، او حضرت زینب کبراست.

من به نظرم رسید که خب، این زینب بزرگوار، این عمه سادات، این عقیله بنی هاشم، دو تا جوان خودش هم توی کربلا شهید شدند. دو پسر خودش، دو تا علی اکبر خودش هم شهید شدند؛ یکی عون و یکی محمد. بنده در هیچ کتابی، در هیچ مقتلی ندیدم که وقتی پسرهای زینب کبرا به شهادت رسیدند، زینب کبرا عکس العمل نشان داده باشد مثل اینکه فریادی کشیده باشد، صدایی بلند کرده باشد، گریه بلندی کرده باشد یا خودش را روی بدن اینها انداخته باشد.

این مادرهای شهدای زمان ما حقیقتاً نسخه زینب را دارند عمل می‌کنند و پیاده می‌کنند. بنده ندیدم یا کمتر دیدم مادری را، مادر دو شهید، مادر یک شهید، مادر سه شهید که وقتی انسان او را می‌بیند، احساس ضعف و عجز در او بکند. مادرها واقعاً شیرزنانی هستند که انسان می‌بیند این زینب کبرا نسخه اصلی این رفتار مادران شهدای ماست.

دو پسر جوانش عون و محمد شهید شدند، حضرت - حضرت زینب سلام الله علیها- عکس العملی نشان ندادند، اما دو جای دیگر - غیر از مورد پسران خودش- دارد که خودش را انداخت روی جسد شهید. یکی همین جاست که آمد بالای سر علی اکبر و بی اختیار خودش را انداخت روی بدن علی اکبر. یکی هم عصر عاشوراست [گریه آقا] ، آن وقتی که خودش را انداخت روی بدن برادرش حسین [گریه آقا]. صدایش بلند شد: یا رسول الله! هذا حسینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماء. یعنی ای پیغمبر خدا! این حسین توست، این عزیز توست، این پاره تن توست.... چه مصیبتهایی را تحمل کردند. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

www.ghalh.parsiblog.com

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ